حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت سوم :
آفتاب صبحگاهی از پس پردهی نازکِ گلدُرُشت به فضای اتاق تابید و پلکهای سنگینش را گشود. نور روی دیوارهای گچ و گِل سفید که یکسومش از کف تا طاقچهی کوتاهش به رنگ آبی بود و پشتیهای سرخ ترکمنی به آن تکیه داشت، رفتهرفته بساط گسترد. وصال عادت داشت یک س ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مهسا
10اوه اوه چه صحنه ای. سوژه افتاده دست ساناز🤣