پارت سی و هفتم :

نگاه من و مینا خورد بهم، به نظرم حتی از من که شده بودم هدف اون زن هم نگران تر و ترسیده تر بود.

ظاهراً سیاوشم متوجه موضوع شد چون سریع بحث و عوض کرد و پرسید:

_از این حاج آقای پرماجرا عکسی هم دارین؟!

خداروشکر که بابا نزد تو دهن سیاو ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.