پارت بیست :




وقتی یزدان دوربین را به سمت خودش برگرداند دیلان حرص زده خیره اش شد و چند بار دهانش را باز کرد حرفی بزند که پشیمان شد.

برق چشم های مرد باعث می شد تمرکزش را از دست بدهد و خیره اش شود. گویی آن دو گوی تیله ای جادویش می کرد. ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.