پارت بیست و یکم :



متن از جلوی دوربین که دور شد او سر بلند کرد و با چشم های گرد خیره ی چهره ی خندان او شد.

- من بگم بیا من رو بگیر؟ یزید خان خودت باید بیای نه من بگم بیا من رو بگیر. تو اصلا خجالت نمی کشی؟ من شبکه عوض می کنم؟ اصلا من اشتباه کردم ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.