پارت صد و ششم

زمان ارسال : ۱۸۶ روز پیش

- من دیگه عمرا با عمو صالح یه جا تنها بمونم.
انگشتام رو توی هم قفل کردم و روی پام گذاشتم.
- صحیح می‌فرمایید.
- دیدی خانواده دختره چه کلافه شدن؟
سری تکون دادم.
- آره بابا.
شونه‌ای بالا انداخت.
- باید حداقل احترام می‌ذاشت وگرنه به من چه!
سری تکون دادم و یکم لبم رو جلو دادم.
- نه بابا تو که از اولم به زور رفتی.
انگشت اشاره‌ش رو سمتم گرفت.
- آ، دیدی؟ قربون آ

628
138,547 تعداد بازدید
276 تعداد نظر
132 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید