سیاهی لشگر به قلم آمنه آبدار
پارت صد و ششم
زمان ارسال : ۲۰۲ روز پیش
- من دیگه عمرا با عمو صالح یه جا تنها بمونم.
انگشتام رو توی هم قفل کردم و روی پام گذاشتم.
- صحیح میفرمایید.
- دیدی خانواده دختره چه کلافه شدن؟
سری تکون دادم.
- آره بابا.
شونهای بالا انداخت.
- باید حد ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما