بێ بەڵێن ( عهدشکن ) به قلم سونیا منصوری
پارت شانزده :
چند قدم برداشت و نگاهی به اطراف انداخت.
- اِل و بابا کجان؟
لیدا نگاهش به گل سر ساده ی مادرش بود.
- رفتن پیش دوستش بهزاد.
شنیدن اسم بهزاد کافی بود تا ترش کند.
- بابا هم دوست آدم حسابی که پیدا ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اسرا
00خانم منصوری قراربود۵روزدرهفته پارت گذاری بشه ولی شماهته یک روزبا۲پارت میذاری لطفابرنامه هات طبیق بدیدیاروزهای پارت گذاری عوض کنید