پارت سیزده :

لحظه های عذاب آوری بود و صدای تپش های قلبشان را می شنیدند.

اِلای در حالی که اشک می ریخت با آمبولانس تماس گرفت و وضعیت مادرش را شرح داد و سپس آدرس خانه گفت و قطع کرد.


زمانی که کالی چشم باز کرد بی حال نگاهی به همه ی آن ها انداخت.< ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.