پارت دوازده :

دیلان با گونه های سرخ از هیجان خندید و خم شد سرش را درون بالش روی تختش پنهان کرد.


هیچ وقت فکر نمی کرد آشنایی اش با یزدان او را به این قسمت از زندگی برساند. در برنامه‌اش بود تا آخر عمر مجرد بماند اما حالا عجله داشت زودتر به یزدان و زندگ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.