بێ بەڵێن ( عهدشکن ) به قلم سونیا منصوری
پارت سیزده :
لحظه های عذاب آوری بود و صدای تپش های قلبشان را می شنیدند.
اِلای در حالی که اشک می ریخت با آمبولانس تماس گرفت و وضعیت مادرش را شرح داد و سپس آدرس خانه گفت و قطع کرد.
زمانی که کالی چشم باز کرد بی حال نگاهی به همه ی آن ها انداخت.< ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما