پیرانا به قلم مرجان فریدی
پارت سی و چهارم :
به سختی با ضعف بر روی تخت نشستم و لباس هایم را با لباس های جدید تعوض کردم.
کمی برایم گشاد بودند اما بهتر از لباس های خون زده قبلی ام بودند.
لنگان لنگان از اتاق خارج شدم.
یک راهرو طویل و دو در که سمت راست و چپم قرارداشتند.
در سمت راست را گشودم.
پذیرایی کوچک و مرد میان سالی که با اسلحه بر روی مبل نشسته بود.
موهای کوتاه داشت و یک چشمش با بخیه بدی،که در ذوق میزد،نابینا مینم
مطالعهی این پارت کمتر از ۹ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۷۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
اسما
210هر پارتی که میخونم با دیدن رفتار رستاک یاد سردین میوفتم 🤣بابا لعنتی وسط جنگ و گریزید دارید به فنا میرید تو میخوای ثابت کنی حق با تو بود 😳😳😳😳🤣🤣🤣🤣🤣
۱ سال پیشرایکا
80وای دختر....تو مرزای جادوگر بودن رو جابجا کردی و جدا از همه آثارت این بار، رسما قلب مخاطبت رو نشونه گرفتی...تو هر پارت جادویی رو می بینم که فقط از ساحره قلم برمی اد
۱ سال پیشتی تی
160رستاک جان مایل به تمایل؟🗿
۱ سال پیشزینب
۱۵ ساله 100فقط اونجا که گفت میبردمش کلیسا تا با مراسم دفنش کنن😂
۱ سال پیشAram
160من دیگه نمیدونم از شدت خفن بودن این زوج چه غلطی بکنم از گنگ بودن رستاک و فرار همزمان از خطرناک ترین سازمان جهان و پلیس یا از خفن بودن ویونا و منفجر کردن پمپ بنزین تا نجات دادن تک و تنهایی رستاک...
۱ سال پیشAram
130خفن ترین زوج رمانای مرجان با اختلاف:
۱ سال پیشزن رستاک
60فقط بیا.. وای کاش یه بغلم هم بهش اضافه میشد.. فقط بیا بغلم😂😂😂
۱ سال پیشNajmeh
40عاشق رستاک فقط جایی که وسط توضیحی خواست حقو به خودش بده😍😍😍😍😍😍
۱ سال پیشSaniya
160واقعا دیگه نمی دونم از خفنی کدوم یکیشون سرمو به دیوار بکوبم
۱ سال پیشایما
150هیچی فقط خواستم بگم صدای آلارم گوشیم که برای پیرانا کوک میکنم زنگ خورد و باعث شد از دعوا با داداشم کوتاه بیام:) مثل بچه هایی که بهشون شکلات جایزه میدن مودب نشستم پیرانا بخونم😅
۱ سال پیش
الهه
20جون جون بیا بغلم بیا قرش بده بیا بغلم هوهو جون جون