پارت بیست و پنجم

زمان ارسال : ۱۲۹۷ روز پیش

تماس را قطع کرد و سمت حیاط رفت. پریدخت میز را چیده و با حظ نگاه می‌کرد:
- عجب صبحونه‌ای شد! صبحونه خورده بودم‌آ ولی الان دوباره اشتهام باز شد. برم ببینم مهدخت کارش تموم شد یا نه؟ 
نسیم روی صندلی چوبی نشست و پریدخت سمت خانه رفت. پشت در حمام ایستاد و تقه‌ای به در زد، مهدخت حو
1393
277,525 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • هستی

    40

    خوش بحال زن نوید 😂✨❤️عاالییی

    ۴ سال پیش
  • Zarnaz

    ۱۷ ساله 30

    عالییییی ممنون💜😍😘لطفا نویسنده جون تو که این همه رمانت خوبه میشه عکس شخصیت هاشم بزاری

    ۴ سال پیش
  • ماریسا

    20

    حبه ای کاش عکس شخصیت هاشون رو بزاریم ممنون از این رومان زیبا 😙😍💖

    ۴ سال پیش
  • تی تی

    20

    عالیییی

    ۴ سال پیش
  • .

    170

    از این همه شعور در عجبم! آفرین نوید

    ۴ سال پیش
  • L. D

    150

    کاملا موافقم این حجم از شعور در یک برادر 😶😶😶😶😶واقعا عجیبه 🧐🧐🧐بردار؟ شعور؟ 😐😐😐

    ۴ سال پیش
  • ریحانه

    00

    خوب بود✳✴❇ کاش عکس شخصیت هارو بزاره.⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪⬜◾⬜◾⬜◾⬜◾⬜◾⬜◾⚫◽⚫⚫⚪⚪⚫

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید