میانبر به تباهی به قلم ستاره لطفی
پارت هفتم
زمان ارسال : ۴۴۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
آندیا که صحبتهای آنها را شنیده بود، کنار ماشین ایستاد و دست در جیب شلوار جینش فرو کرد.
- خب من برم توی ماشین، شماهم زیراندازها و وسیلهها رو جمع کنید.
بازهم مانند همیشه کسی از لحن دستوریاش سرپیچی نکرد.
تارا چشمان درشت و عسلیاش را باز و بسته کرد. لبخندی بر روی لبرمان فوق برای چاپ ارسال شده است و دیگر امکان مطالعه آن وجود ندارد. با تشکر از درک و توجه شما خوانندگان عزیز
یاس
00پرفکت👌فقط پارتگذاری روکاش زود به زود میذاشتین🙁