پارت صد و پنجم

زمان ارسال : ۲۲۲ روز پیش

بابای عروس شروع به تعریف و تمجیدش کرد.

همه ریحانه ریحانه می‌کردن و عمو صالح غرق روزهای گذشته بود و جبهه‌ای که اصلا نرفته بود.

دایی آرمان نگاهش به ریحانه افتاد و یه نگاه به من کرد.

- اینا چرا خاستگاری رو شروع نمی‌کنن؟

شونه‌ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید