پارت بیست و چهارم

زمان ارسال : ۱۲۹۹ روز پیش

با رفتن پریدخت، نسیم کنار مهدخت نشست و دست‌هایش را گرفت. شَست‌هایش را نوازشگونه روی دست‌های دخترک می‌کشید. با تأثر گفت:
- خیلی واست غصه خوردم مهدخت، می‌دونم اون الان دیگه شوهرته اما واقعا از دستش عصبانی شدم. من رفتم پیشش بهش گفتم تو رو کمک کنه و از دست اون گودرز بوالهوس نج
1393
277,517 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • دختر تنها

    ۱۵ ساله 10

    راستی اگر میشه بگید که پارت ها رو کی میزارید و اینکه عکس هم بزارین

    ۴ سال پیش
  • دختر تنها م

    ۱۴ ساله 10

    عالی بود فقط کمی در مورد گذشته ی مهدخت بگید ممنون 😍😍

    ۴ سال پیش
  • دلارام

    ۱۵ ساله 10

    عزیزم نگاری میشه عکس بزاری آخه خیلی مشتاق هستیم و اینکه هر روز دو پارت بزاری یا سریع تر بزاری

    ۴ سال پیش
  • آرام

    40

    اگه میشه یکم راجب زندگی گذشته مهدخت بگین خول

    ۴ سال پیش
  • نفس

    00

    عالی❤ممنون نویسنده عزیز🥰

    ۴ سال پیش
  • Zarnaz

    ۱۷ ساله 10

    عالیییی فقط لطفا عکس بزارید براش😍💜😘

    ۴ سال پیش
  • هستی

    40

    یه سوال ...محسن از کجا شماره نسیم رو آورد؟!

    ۴ سال پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگ | نویسنده رمان

    سلام عزیزم، نسیم کارت مغازه رو داشت و اگر یادتون باشه اولین مرتبه که محسن پیام داد نسیم شماره ی روی کارت رو نگاه کرد پس قبل از این نسیم برای سفارشاتش باهاش در تماس بوده و زنگ میزده

    ۴ سال پیش
  • هستی

    00

    اهان بله خیلی ممنون

    ۴ سال پیش
  • سننه

    50

    مثل همیشه عالی

    ۴ سال پیش
  • B.

    40

    عااالی😍 فقط پارت ها رو بیشتر کنید🙏🏻

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید