مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه و پنجم
زمان ارسال : ۲۰۹ روز پیش
طولی نکشید که صدای فرحان در گوشش پیچید:
- جانم آقاطاها؟
صدایش خش داشت و آهسته پرسید:
- افرا خوبه؟ روبهراهه؟
- والا رفته تو اتاق، درم بسته. اتفاقا میخواستم الان زنگ بزنم بپرسم من چکار کنم؟ تنها بذارمش برم؟
- برو در بزن ببین گوشی رو میگیره باهام حرف بزنه؟
- الان... یه لحظه!
صدای قدمهایش را شنید و ضربات آهستهای که به در خورد. و صدای فرحان که گفت:《 افرا... طاهاست!
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
بهاری
00نایب بابای افرا بود یا من اشتباه میکنم🤔
۷ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
هاتف پدر افرا، و نایب عموش هست.
۷ ماه پیشمریم گلی
00خیلی داستان هیجان انگیز شده ،در ضمن مگه نایب عموی افرا نیست ؟
۷ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
بله عزیزم، نایب عموی افراست
۷ ماه پیش
aynaz
00عالی