مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه و چهارم
زمان ارسال : ۲۱۴ روز پیش
ساعت از دوازده شب گذشته بود که طاها به خانه برگشت. با شانههایی فروافتاده، موهایی خیس و ژولیده زیر باران سرد زمستانی. صدای افرا در گوشش میپیچید و تصویر ساغر مدام مقابل نگاهش بود. پا به خانه که گذاشت صدای متعجب و معترض لیلی به گوشش رسید.
- طاها...! معلوم هست کجایی؟ این چه سر و وضعیه؟ طاها با توام!
طاها کتش را روی دوش انداخته، بیتوجه به او، تلوتلوخوران جلو رفت و تن خستهاش را روی م
مریم گلی
00اینکه میگن ماه همیشه پشت ابر نمی مونه اینه،لیلی بعد این همه سال پنهون کاری بلآخره داره ماهیتش مشخص میشه ممنون نگار جون خدا قوت