بلاک کد به قلم حدیث افشارمهر
پارت نوزده :
دست ها و پاهایم به لرزش افتاد. از روی صندلی بلند شدم اما زانوهایم سست شد.
کتی سریع من را به خودش تکیه داد و گفت:
-آروم باش نفس عمیق بکش.
شوکه زمزمه کردم:
-بابام؟
گیج به اطراف نگاه کردم و گفتم:
-بابام چیزیش نیست...می دونم که نیست.
سرم را با عصبانیت بالا آوردم.
تجربه ی همزمان چند احساس مختلف باعث می شد به مرز فروپاشی عصبی برسم.
به سمتش حمله کردم یقه اش را چنگ زد
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵۱۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.