پارت چهارده

زمان ارسال : ۴۱۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

هر سه نفر سلام کردند و نشستند و من همان‌طور مات و مبهوت سر جایم ماندم. الان دقیقاً در این میان نقشم چه بود؟
جلو رفتم و بی توجه به نگاه‌های کنجکاو سرگرد، روی صندلی کنار کمند و رو به روی عمو رسول نشستم.
کمند اجازه نداد سرگرد حرفی بزند و فوراً گفت:
- جناب سرگرد به من گفتن

رمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد


اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    نواشهروجودداره شهرهای استان مرکزی زدم چنین شهری نیست

    ۱ سال پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    نه، شهر تخیلیه وجود نداره

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.