پارت چهارده :

هر سه نفر سلام کردند و نشستند و من همان‌طور مات و مبهوت سر جایم ماندم. الان دقیقاً در این میان نقشم چه بود؟
جلو رفتم و بی توجه به نگاه‌های کنجکاو سرگرد، روی صندلی کنار کمند و رو به روی عمو رسول نشستم.
کمند اجازه نداد سرگرد حرفی بزند و فوراً گفت:
- جناب سرگرد به من گفتن

رمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵۱۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    نواشهروجودداره شهرهای استان مرکزی زدم چنین شهری نیست

    ۱ سال پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    نه، شهر تخیلیه وجود نداره

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.