پارت پنجاه و چهارم

زمان ارسال : ۲۲۹ روز پیش

ساعت از دوازده شب گذشته بود که طاها به خانه برگشت. با شانه‌هایی فروافتاده، موهایی خیس و ژولیده زیر باران سرد زمستانی. صدای افرا در گوشش می‌پیچید و تصویر ساغر مدام مقابل نگاهش بود. پا به خانه که گذاشت صدای متعجب و معترض لیلی به گوشش رسید.
- طاها...! معلوم هست کجایی؟ این چه سر و وضعیه؟ طاها با توام!
طاها کتش را روی دوش انداخته، بی‌توجه به او، تلوتلوخوران جلو رفت و تن خسته‌اش را روی م

83
39,703 تعداد بازدید
152 تعداد نظر
77 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم گلی

    10

    اینکه میگن ماه همیشه پشت ابر نمی مونه اینه،لیلی بعد این همه سال پنهون کاری بلآخره داره ماهیتش مشخص میشه ممنون نگار جون خدا قوت

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید