طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست و سوم
زمان ارسال : ۱۳۰۰ روز پیش
پاورچین پاورچین سمت اتاقش رفت، آهسته وارد اتاق شد و در را بست. چراغ گوشی روی میز مطالعه چشمک میزد. محسن همیشه دیروقت پیامک میفرستاد. پیامک را باز کرد.
- سلام. خوبی؟ یادی ازم نمیکنی!
غم روی سینهی دخترک سنگینی میکرد، بعد از هر پیامک، تماس یا دیدار با محسن، حس عذاب وج
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
آرام
30جووون
۴ سال پیشدلارام
30عالی بود حرف نداشت
۴ سال پیشصبا
50بهترین رمان هیجانی که همه پارت هاش باهم تااینجا خوندم ممنون ازنویسنده
۴ سال پیشZarnaz
۱۷ ساله 50عالییییییی💜😍😘
۴ سال پیشهستی
140میشه درمورد گذشته ی مهدخت هم بگید که چی شد اینطوری شد زندگیش
۴ سال پیشایلینـ
170😂کاچی😂به هیچی😂😂😂
۴ سال پیش
fatemeh
00این حامین و پرهام کین؟ عکسشون هس اینجا 😐😐