پارت بیست و سوم

زمان ارسال : ۱۳۰۰ روز پیش

پاورچین پاورچین سمت اتاقش رفت، آهسته وارد اتاق شد و در را بست. چراغ گوشی روی میز مطالعه چشمک می‌زد. محسن همیشه دیروقت پیامک می‌فرستاد. پیامک را باز کرد. 
- سلام. خوبی؟ یادی ازم نمی‌کنی!
غم روی سینه‌ی دخترک سنگینی می‌کرد، بعد از هر پیامک، تماس یا دیدار با محسن، حس عذاب وج
1393
277,507 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • fatemeh

    00

    این حامین و پرهام کین؟ عکسشون هس اینجا 😐😐

    ۳ سال پیش
  • آرام

    30

    جووون

    ۴ سال پیش
  • دلارام

    30

    عالی بود حرف نداشت

    ۴ سال پیش
  • صبا

    50

    بهترین رمان هیجانی که همه پارت هاش باهم تااینجا خوندم ممنون ازنویسنده

    ۴ سال پیش
  • Zarnaz

    ۱۷ ساله 50

    عالییییییی💜😍😘

    ۴ سال پیش
  • هستی

    140

    میشه درمورد گذشته ی مهدخت هم بگید که چی شد اینطوری شد زندگیش

    ۴ سال پیش
  • ایلینـ

    170

    😂کاچی😂به هیچی😂😂😂

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید