پارت چهل و هشتم

زمان ارسال : ۳۹۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 11 دقیقه

منیر برگشت سر جای قبلی‌اش نشست و گفت:

- به فرهاد هم زنگ زدم بیاد... به ترمه هم گفتم! دلم خواست امشب با نوه‌هام شام بخورم.

- کار خوبی کردی خوش می‌گذره حتما.

بعد با یادآوری آن شب توی خانه‌ی ترمه دهان کجی کرد که از چشم مادربزرگش دور ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید