مجموعه داستان ما همه مرده ایم به قلم محدثه کمالی
پارت بیست و یکم
زمان ارسال : ۴۲۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
دیگر نه لباس عروسم در نظرم زیبا بود، نه کت و شلوار امید، نه تالار با ستون های طلایی و زرق و برقش و نه لباس زیبای دیگران و نه هیچ کوفت و زهرماری.
همه چیز در چند لحظه رخ داد. کالبد را روی برانکارد گذاشتند و با عجله به سمت آمبولانس بردند.
...در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما