طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست و دوم
زمان ارسال : ۱۳۰۱ روز پیش
پریدخت روبروی خواهرش نشست و آرایش را شروع کرد. چیزی نگذشته بود که مائده و جمال برگشتند. مهدخت که صدایشان را شنید، از جا پرید و مضطرب گفت:
- اومدن، باید برم!
پریدخت دستش را کشید و او را نشاند، تشر زد:
- بشین ببینم، بذار کارم تموم بشه. نمیمیره که دو دقیقه تحمل کنه.
- ولی آ
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
دخی عاقل
00وای به من بگید چطوری به مهدخت ....شده هنوز نمیدونم
۴ سال پیشصدیقه سادات محمدی(نگ | نویسنده رمان
سلام عزیزم،***نشده، ازش عکس پخش شده توی مجازی و بین اهالی محل. عکس های بدون پوشش مناسب
۴ سال پیششایسته
۱۳ ساله 70اگ هممون ی داداش مث نوید داشتیم چی میشد؟؟؟والا خیلی باحالع
۴ سال پیشهستی
60مهران خیلی بده ولی لامصب این نوید خیلی خفنه🤩😍😍
۴ سال پیشZarnaz
۱۷ ساله 20عالییییی💜😍😘
۴ سال پیشآرام
30مهران بدم میاد ازت ینی زندگی مهدخت چی بوده😥
۴ سال پیشB
60رمان جالب هست، فقط اگه پارت ها طولانی تر بود عالی میشد🌹
۴ سال پیشنفس
120چه داداش خوبی داره این نسیم منم همچین دادشی میخوام 🥺
۴ سال پیش
نرگس
00بازم خداروشکر که این آقای***ادمه وگرنه این مهدخت بیچاره چی میکشید