زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت دویست و سی و چهارم
زمان ارسال : ۲۲۱ روز پیش
ایوان تمام حواسش پی لاریسا بود.
لوویس سوال بعدی را پرسید: از هلن خبر نداری؟
رنگ صورت ایوان سرخ شد اما با چشمهای سرد به او زل زد.
- تو باید خبر داشته باشی، اون بیشتر پیش تو بود.
- اون از دست تو فرار کرد.
ایوان پوزخندی زد.
- اون هیچوقت فرار نکرد، چند وقت یه بار میاد و بهم سر میزنه.
نگاه لوویس پر از تعجب شد و وقتی به لاریسا نگریست او را هم توی همان حال دید.
- خونه
کیمیا
00من بدجور به لوویس شک دارم به نظرم آدم خوبی به نظر نمیاد