بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت صد و شصت و ششم
زمان ارسال : ۳۹۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
پدر به محض خبردار شدن، سوار ماشین شد و رانندهاش با سرعت به طرف انبار راند. انتظار نداشت ترور به همین زودی جوابش را داده باشد و انبارش را آتش بزند! اما به هر حال، موضع خود را حفظ کرده و با خونسردی جلوی انبار، از ماشین پایین رفت. توقع هم نداشت ترور را ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
فاطمه
00عالیی