زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت دویست و سی و یکم
زمان ارسال : ۲۳۲ روز پیش
در اتاق بازجویی به شدت باز شد و به دیوار کنارش خورد.
لاریسا از صدای بلندش از جا پرید.
با تعجب و ترس سرش را برگرداند و استفان را دید.
با عصبانیت به آن دو خیره شده بود.
دندانهایش را روی هم سایید و از لای دندانهای چفت شدهاش غرید: لاریسا!
دست لاریسا روی سینهاش نشست.
صدای در به اندازهای بلند بود که تپش قلبش را بالا برده بود.
روی صندلی نشست و دستی توی موهایش کشید.<
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
سمیرا
۲۸ ساله 00واقعا رمان محشریه اصلا نمیشه پارت بعدی رو پیش بینی کرد
۸ ماه پیشدختر شیرازی
10شروع رمان که از دوسال پیش بود نظرا رو میخوندم میگفتم چقدر سخت میگیرین شما خب پارت میزاره، الان دو روزه من پیر شدم تا پارت بعدی بیاد 😂😂♥
۸ ماه پیشریحانه
30من با این رمان پیر شدم اقا لطفا پارتا رو طولانی کن🥺🥺🥺
۸ ماه پیشفاطی
20😍😍عاااالییییییی
۸ ماه پیش
سارا
۱۵ ساله 20حاجی موهای سرم سفید شد👨 🦳 کی پارت میذاری؟؟؟؟؟😱😱😱😱😱😱😱