بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت صد و شصت و چهارم
زمان ارسال : ۴۰۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
***
دست باند پیچی شدهاش را جلو برد و به کاپ قهوه رساند. نیشخند عصبیای زد و با دست لرزانش کمی از قهوه نوشید. توماس با نگرانی اما ظاهری خونسرد و قوی، نظارهگر حرکات بدون کنترلش بود. طوری که پاهایش را تکان میداد و دست حریصش به دستهی مبل چنگ م ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
farima
00چند روز نبودم کلی اتفاق افتاده! مرگ تئو خیلی غم انگیز بود🥀امیدوارم همه چیز به خوبی و خوشی تموم بشه🌼🤍 فقط مبیناجون میشه بگی رمان حدودا تا چند وقت دیگه تموم میشه؟ بی صبرانه منتظر اسلحه خودکشی ام🔫🥺