مجموعه داستان ما همه مرده ایم به قلم محدثه کمالی
پارت ششم
زمان ارسال : ۴۷۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 1 دقیقه
چشمهای خیسش را به سختی بالا گرفت و به آنها دوخت.
دست روی قلبش قرار داد و دریای پشت پلکش طغیان کرد. سد شکسته شد و قطرهقطره اشک از چشمش پایین چکید و با خنده تلخی لب زد:
- شماها از این خونه برام یک زندون درست کرده بودید. متنفر شده بودم ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
نیما
۲۰ ساله 00درسته. ولی شما با همین لحن و استیکر جواب منو دادید. پس جای اعتراضی نمیمونه😊