پارت نوزده

زمان ارسال : ۱۳۰۳ روز پیش

بهزاد وارد اتاق شد و مهدخت گوشه‌ای سر به زیر ایستاده بود. آهسته سلام کرد و بهزاد با لبخند نرمی جواب داد. ظاهرش مثل همیشه بود، با همان کت و شلوار و عطر خوش همیشگی.
روی تشکچه‌ی کنار اتاق نشست و به مهدخت اشاره کرد مقابلش بشیند. دخترک با طمانینه نشست. سکوت سنگینی در فضای اتاق حاک
1393
277,479 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آنیا

    01

    دلم آش خواست 😞😭😭😭😭

    ۴ سال پیش
  • نرگس

    90

    وای خدا نکشه نوید رو خیلی باحاله کاش منم یه داداش مثل نوید داشتم🥺

    ۴ سال پیش
  • نفس

    40

    سلام من تازه دارم این رمانو می خونم خیلی خوبه فقط میشه بگین پارت ها ساعت چند ارسال میشه ممنون میشم 🌹🌹

    ۴ سال پیش
  • حاتم

    71

    وای***بهزاد چقدر بدبخته

    ۴ سال پیش
  • تی تی

    40

    عالیییی

    ۴ سال پیش
  • ارام

    40

    دیدید گفتم. بهزاد عقدش میکنه. می گفتین نه

    ۴ سال پیش
  • ‌..

    100

    بهزاد بابا عسله؟

    ۴ سال پیش
  • هستی

    190

    اگه خدا یه داداش مثل نوید بهم میداد دیگه غمی نداشتم😭 بچه ها مسافرتی که بهزاد میگه همون مرگشه 😭😭و اینکه من الان فهمیدم که مردم چجوری پشتمون حرف میزنند اول یه عضوی از خانواده یه چیزی میگه مثل پریدخت

    ۴ سال پیش
  • Zarnaz

    ۱۷ ساله 80

    عالیییی💜😍😘

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید