پارت هشتم

زمان ارسال : ۴۸۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه

- الله‌اکبر بچه! عموت از تهران اومده! نمیخوای خوب باشه غذاشون؟


از روی دامن مشکی سوگند نیشگونی از پایش گرفتم و به نگاه متعجبش، چشم غره‌ای رفتم.


- حالیت نی خودش چقدر حرص میخوره که بیشترش میکنی؟


خم شدم و ج ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.