پارت بیست و یکم

زمان ارسال : ۴۵۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

و مهران بی میل و کلافه از جا پاشد و با گفتن چشم از ما جدا شد و رفت. یه لحظه دلم به حالش سوخت؛ ولی خب دیگه، از شلختگی متنفر بودم.
کمی دیگه با عزیز خانم حرف زدیم و بعد من هم رفتم تو حیاط، که دیدم مهران داره از کارگرای باغ عکس می‌گیره.
لبخند زدم و نزدیکش رفتم. به پشت سرش که رسیدم گفتم:
- آقا مهران.
روش و برگردوند و مشتاق ازم استقبال کرد و گفت:
- شما اینجایین؟
سر تکون دادم و گف

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.