پارت بیست

زمان ارسال : ۴۵۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

عزیزخانم متقابلا لبخند زد و گفت:
- نه دخترم، منتظر شما و دریا بودیم.
متعجب پرسیدم:
- دریا؟ مگه نیومده پیشتون؟
شونه‌ای بالا انداخت و گفت:
- نه والا، من کسی رو ندیدم.
سرم و تکون دادم و با ببخشیدی از کنار عزیزخانم پاشدم تا برم صبحونه حاضر کنم. از اون‌جایی که عزیزخانم به سختی می‌تونست راه بره، برای اینکه اذیت نشه؛ غذاهامون و تو اتاق ایشون می‌خوردیم.
وارد آشپزخونه ش

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.