سیاهی لشگر به قلم آمنه آبدار
پارت هشتاد و یکم
زمان ارسال : ۳۹۳ روز پیش
دوباره جلوتر راه افتاد.
دستی به سرم کشیدم.
راستی راستی درد گرفت...
عجب دست سنگینی داره هنوز!
این بار تا رسیدن به مقصد هیچ حرفی نزدم.
مقصدمون کجا بود؟
کارگاه شیرینی پزی!
نگاهم رو از تابلوش گرفتم.
...در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
زیزی
30دلم برا این بچه سوخت .میخوام کمپین حمایت از ممد راه بندازم😂