پارت بیست و پنجم :


مامان:

-ای بابا! خب چرا این همه طول کشیده؟مگه جز مریضای اورژانسی نیست؟

بهزاد:

-سمانه خانم همش چند ساعت نیست رسوندیمش بیمارستان. به امید خدا تا یکی دو روز پیدا میشه....

با قدمای آروم راه افتادم که برم، مامان خودشو ر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.