پارت چهل و یکم :

شنیدن صدای بابا تو اون شرایط مثل این بود که فرشته‌ی نجاتم از راه برسه‌

درحالی که من و کمال روی زانو نشسته بودیم و نفس‌نفس می‌زدیم و مهرداد بین ما هنوز گیج ضربه‌ای بود که به سرش خورده بود، مینا گفت:

- آقا مهدی...

اما دیگه نتونست ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.