بلاک کد به قلم حدیث افشارمهر
پارت سوم
زمان ارسال : ۴۹۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 14 دقیقه
دوم و سومین ماه
-خبر این که مامان یه عروس دیونه رو آورده خونه مثل بمب ترکیده...شدیم مضحکه ی مردم.
روی تخت دراز کشیدم و صدای صحبت های آزار دهنده زهره و طلا از پشت در به گوش می رسید. توی خودم مثل جنین جمع شدم و چشمانم را محکم بستم. اما سریع باز کردم می ترسیدم از خاموشی! از این که چشمانم را باز کنم و آن دختر رنگ پریده را پیش چشمم می دیدم؛ و با بیست و پنج سال سن سکته ی فلج کننده ای می زدم. دو
اتنا
10رو مخ شدهه خیلی گناه داره حالم از پویان بهم میخورهههه