بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت صد و پنجاه و هفتم :
***
در را با طمانینه و آرامش گشود و کفش واکس خوردهاش را کف خیابان قرار داد و پیاده شد. دنیا برایش رنگارنگ به نظر میرسید. لبخند متینی روی صورتش نشاند و در ماشینش را بست. دستهایش را در جیب شلوار جینش فرو برد و به طرف پارک حرکت کرد. زمین باران ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
آرامش
00مرسی عزیزم❤️ خسته نباشی.