بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» به قلم مبینا حاج سعید
پارت صد و پنجاه و پنجم :
سپس بیتوجه به آن دو نفر، ماشینش را جلوتر برد و زیر درخت بیشاخ و برگ و خشکیدهای متوقف شد. چراغهایش را خاموش کرد و طوری کوچه ساکت شد که انگار هرگز کسی آنجا نبوده و نقشهی قتل نکشیده!
نمیخواست بداند چطور پیش میرود یا مسبب کشته شدن برادرزاده ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما