ماه و پناه به قلم نازنین مرادخانلو
پارت ششم :
سلول به سلول بدنم میلرزه و عضلهی زبونم رو قادر به تکون دادن نیستم. نگاهم رو به مردی میدوزم که به ستونِ وسط خونه تکیه داده و با کفشهای چرم و مشکی رنگ و گرون قیمتش، روی بالشتِ مخصوص نواب ایستاده. چشمهای مرموز و سردش رو به مردمکهای لرزونم سوق می ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
عالی
00عالی