سیاهی لشگر به قلم آمنه آبدار
پارت هفتاد و پنجم
زمان ارسال : ۲۸۸ روز پیش
ننه جون سرش رو داد عقب اما عمو همش داشت میلرزوندش.
اونم جوری که انگار زلزله اومده عینکش رو محکم چسبیده بود نیفته.
عمو بالاخره بیخیالش شد...
یه نگاه به ما که دهنمون باز مونده بود انداخت.
دستش رو جلوی دهنم شبیه لوله کرد.< ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Fati
10بقران یکی مثل ای عموه بیاد خاستگاریم قبل جلسه اول جواب بله رو دادم