پارت هفتاد و سوم

زمان ارسال : ۲۹۰ روز پیش

یه ثانیه سکوت کرد و بعد داد زد: دختره گستاخ چشم سفید!

همون لحظه دندون مصنوعیش در اومد و رو لباش افتاد.

با یه حرکت سریع و‌ خونسرد، با کف دستش به دهنش کوبید و دندون رو سر جاش گذاشت.

- من شب با مهیار باید صحبت کنم.

جوری اشاره ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید