طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پانزده
زمان ارسال : ۱۳۶۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
عسل با پاهای لرزان و سست، قدم به قدم عقبتر میرفت و کیوان جلوتر میآمد. از بین دندانهای به هم قفل شدهاش غرید:
- چه غلطی کردی تو عسل؟ چه مرگت بود که رفتی سمت این قرصای لعنتی؟! احمق میدونی ترامادول باهات چکار میکنه؟!
اشکهای عسل گونههایش را خیس کرده بود و پشتش را
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
السا
۱۲ ساله 00چمی دونم ولاه
۴ سال پیشرویا
120نچ چی میشد این داداشا تو واقعیت هم وجود داشتن منو داداشم هر روز جنگ و دعوا داریم 😐
۴ سال پیششاهدخت
۱۷ ساله 00من دارم😍😍 عاشق داداشمم ، دنیامه، حاضرم جونومو بهش،بدم تمام وجودمه من خیلے خوشبختم چون داداش،نیما رو دارم😌😍
۴ سال پیش*^*^*
۱۶ ساله 80خدا همچنین برادر هایی رو نصیب همه کنه داشت بدبخت میشد بیچاره😔😔 آفرین به کیوان درود برتو باد کیوان👌👌👌🤣🤣🤣🤣
۴ سال پیشSahar
۱۵ ساله 20بیچاره بهزاد 😔😔😔
۴ سال پیشعسل
۱۵ ساله 130وای دم کامی گرم👍 بهزاد فهمید عسل جن احضار کرده اینجوری شد وای به حال اینکه بفهمه قرص هم میخورده😹🙄
۴ سال پیش
*دلارام *
70برادر عسلم ک نامزد داره برادر نسیمم ک عاشق کسیه پس کی میاد سمت این چهار نقش اول؟