طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهارده
زمان ارسال : ۱۳۶۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
صدای تیکتاک ساعت دیوارکوب در فضای کوچک اتاق پیچیده بود. نسیم پشت میز تحریر نشسته و ذهنش درگیر مسئلهی ریاضی بود. صدای پیامک گوشی بلند شد. با دیدن شمارهی محسن، لبخند روی لبش نشست.
- سلام، اگه به خاطر پیامک اون شب ناراحتی ببخشید.
نسیم لب گزید و فورأ جواب داد:
- نه، تو
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
عسل
۱۵ ساله 00داداش عسلم نامزده داره دلارام خانوم😹😹😹😹😹
۴ سال پیشارو
20من اگه بودم تا جواب اینارو نمیگرفتم ول نمی کردم
۴ سال پیشعسل
۱۵ ساله 180عجب داداش خفنی داره این عسل 😹خوبش کرد دختره ساده خنگو
۴ سال پیشحاتم
50عسل جان تو که چیزی نمخوری وای بحالت بفهمم خوردی خخخخ
۴ سال پیشZarnaz
۱۷ ساله 10ایول عالیییی 💜😍😘هوووو بالاخره دادشش فهمید حالا مجبورهمه چیزو به داداش بگه هوووو دختر خلافکاردوست عسل دستش رو میشه هوووو البته فکرکنم😊
۴ سال پیشآر زو
120این رمان داستان دختر شرو شیطون با بینی عروسکی و سربالای خدادادی نیست،به واقعیتهای زندگیه اطرافمون شبیهه و به همین خاطر به دل میشینه
۴ سال پیش..
60خدا رو شکر زود فهمیدن عسل قرص میخوره وگرنه دیوونه میشد
۴ سال پیشSahar
۱۵ ساله 70بی صبرانه منتظر ادامشم
۴ سال پیشتی تی
100دریکک کلاممم عالللللییییییههههه
۴ سال پیش
*دلارام *
10برادر نسیم ک پس هیچکدوم از نقش اصلی ها رو نمیگیزگره مونده برادر عسل شاید هم کسایی اضافه بشن