سایه ی من به قلم زهرا باقری
پارت نوزده :
از جایی که من ایستاده بودم به بچهها دید نداشت، تنها چیزی که میدیدم سرشون بود. جدا از اون، هیچ صدایی هم ازشون درنمیومد.
خب شما که همش درحال فک زدنین الانم حرف بزنین دیگه!
اون سکوت بیشتر منو میترسوند. مونده بودم میلاد چرا انقدر خونسرد ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
نازنین زهرا
00عالی