زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت دویست و بیست و یکم
زمان ارسال : ۲۹۷ روز پیش
آرام و بدون حرف شروع به خوردن پیتزا کرد.
ایوان امروز به حد کافی ترسانده بودش...
چانهاش کبود شده بود و درد میکرد و بیشتر از آن قلبش!
بیفکر عمل کرده بود و داشت تاوانش را میداد.
گاز دیگر را که به پیتزا زد، گریهاش گرفت و با گریه آن را جوید.
نمیدانست چقد گذشت که سایهای را بالای سرش حس کرد.
سرش را بالا آورد و با دیدن ایوان، با ترس خودش را جمع کرد.
ایوان نگاهش ر
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
ندا یوسفی
00رمان