پارت شانزده

زمان ارسال : ۱۲۵۶ روز پیش

نفس عمیقی کشیدم و از اشپزخونه خارج شدم که صدای زنگ در باعث شد چشمام گرد شه

کنجکاو و خوشحال بودم...نکنه پیدام کردن!

میلاد به سمت در رفت و در رو باز کرد که نیاز تو خونه شلیک شد و با چشمای گرد شده گفتم:

-نیاز!

نیاز با عصبانیت ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید