طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت سیزده
زمان ارسال : ۱۳۹۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
جمال کمی فکر کرد و سر جنباند. باشهای زیر لب گفت و هردو سمت بهزاد برگشتند. دکتر، منتظر نگاهشان میکرد که جمال گفت:
- والا فقط قضیهی بدهی نیست، ما میخوایم مهدخت سروسامون بگیره.
بهزاد پوزخندی زد و لب به کنایه باز کرد:
- سروسامون؟! با مردی که همسن پدرشه؟
مائده با
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Samin
00این وقعا چه جور پدری من نمیفهمم😭
۴ سال پیش:(شایسته
۱۳ ساله 50خدا سایه ی این ماعده رو از سر اینا کم کنه زنه منحوس عقده ای 🙍🏻🙄😑
۴ سال پیششایسته
۱۳ ساله 30عالیه واقعا دخترا همینقدر بدبختن مخصوصا تو قشر پایین جامعه ک خیلی بدترع
۴ سال پیش*دلارام *
30مائده خیلی وحشتناکی ادم ندیدم ب پستیه تد
۴ سال پیشSahar
۱۵ ساله 120فک کنم فرار کنه یعنی کاش فرار کنه این مائده چه عوضی😠😠😠😠😠
۴ سال پیشحاتم
40بابا سحر جان مواظب دندونات باش مائده ارزششو نداره خدایی
۴ سال پیش...
30این پارت چه مسخره بود هیچی نداشت😐
۴ سال پیشدخی بی اعصاب
۱۱ ساله 20اه اه چرا انقدر زود تموم شد
۴ سال پیشرمان خون
30وای دلم برا مهدخت سوخید گناه داره ها☹
۴ سال پیشآرام
30فکر کنم شد سه خط:-
۴ سال پیشZarnaz
۱۷ ساله 20عالیییی ممنون😘😍💜فقط ای کاش عکس شخصیت ها هم بزارید😢☺
۴ سال پیشzeynab
۱۴ ساله 50عالی بودش ممنون فقط پارت خیلی کمه لطفا بیشترش کنین❤😕
۴ سال پیشستایش
60اه..این مائده چقد چندشه
۴ سال پیش*^*^*
100خدا کنه این مائده به غلط کردن بیفته من اون موقع جشن میگیرم🤗😀😀🎉🎉🎉
۴ سال پیشعسل
۱۵ ساله 30خیلی کم بود🙄
۴ سال پیش
Moonligt
00مائده کثافت. اینم از باباهه که حیفه بهش لقب پدر بدیم اینم از پریدخت و مهران که بگیم وجود نداشتن بهتر بود