سیاهی لشگر به قلم آمنه آبدار
پارت پنجاه و پنجم
زمان ارسال : ۳۳۸ روز پیش
یه دور، دور ناهید زدم و حالا بندری لرزوندم.
- هلی کنون داد میزنم که دوسِت میدارُم...
نیهان از اتاق من بیرون اومد.
اولش یکم با تعجب نگام کرد و بعد یهو مثل خودم با ریتم شونههاش رو لرزوند.
- اوو بیا وسط، عروسی دنی جونه!
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
زهرا_هستم
00رمان شاده 😂🕊️