سیاهی لشگر به قلم آمنه آبدار
پارت پنجاه و سوم
زمان ارسال : ۳۴۶ روز پیش
ته قلبم یه جوری بود.
دلم نمیخواست باور کنم یا بشنوم که هیچ حسی بهم نداره.
میدونستم که حسی نداشت اما نمیشد!
- نمیدونم چی بگم.
لبخندی زدم.
- فکر کن بهش، هر چقدر دلت خواست اما وقتی تصمیم گرفتی باشی، محکم به پام باش ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما